علوم قرآنى در انديشه امير مؤمنان علیه السلام (2)
علوم قرآنی
يكى از شرايط كسانى كه در صدد بهرهبردارى از آيات الهى و تفسير قرآن هستند، دانستن دانش علوم قرآنى است. در واقع، اين علم پيش نياز تفسير قرآن است. امام على (علیه السلام) براساس تصريح دانشوران علوم قرآنى، در اين دانش پيشگام، بلكه يگانه دوران خود بوده است.
ناسخ و منسوخ
نسخ در لغت به معناى زايل كردن است. «1» اين واژه در قرآن نيز، به همين معنا به كار رفته است. فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ «2». نسخ، در اصطلاح، برداشته شدن حكمى از احكام، با آمدن حكمى جديد است. نسخ را در حقيقت، مىتوان پايان يافتن مدت حكم اولى با فرا رسيدن دوران حكم جديد دانست.
اينكه در قرآن نسخ واقع شده است يا خير؟ در ميان قرآنپژوهان اختلافات چشمگيرى درباره آن وجود دارد. ابن بارزى، 249 آيه را منسوخ و آيت الله خويى تنها يك آيه را منسوخ مىداند. «3» سخنانى كه از امام على درباره نسخ نقل شده، آشكارا دلالت بر وقوع نسخ در قرآن دارد، و امام تأكيد كرده است كه بر ناسخ و منسوخ قرآن آگاهى دارد.
سعيد بن ابو الحسن نقل مىكند كه در شهر كوفه، با ابو يحيى معرقب، ديدارى داشته و از او پرسيده است: آن كسى كه گفته است: مرا بشناسيد (اعرفونى)، كيست؟ ابو يحيى، جواب داده است: او، منم. سعيد به وى مىگويد: نمىدانستم كه او تو هستى. ابو يحيى، ماجراى نامگذارىاش را به «اعرفونى» چنين بازگو مىكند: روزى در كوفه، على (علیه السلام) بر من گذر كرد در حالى كه [از قرآن] داستانسرايى مىكردم. به من گفت: تو كيستى؟ گفتم:
ابو يحيى، گفت: تو ابو يحيى نيستى، بلكه بگو: مرا بشناسيد؛ مرا بشناسيد (اعرفونى؛ اعرفونى). سپس گفت: آيا ناسخ قرآن را از منسوخ آن بازمىشناسى؟ گفتم: خير، گفت: هلاك شدى و [ديگران را] هلاك كردى. از آن پس ديگر قصّه نگفتم. «4»
قرائت
قرائت، در لغت به معناى در كنار هم چيدن حروف و كلمات، به هنگام خواندن است. «5» و در اصطلاح، روشى است كه هريك از پيشوايان علم قرائت، مطابق آن قرآن را تلاوت مىكنند؛ به گونهاى كه با تلاوت پيشواى ديگر در تلفظ كلمات متفاوت باشد. قرائت را، آگاهى از چگونگى تلفظ و اختلاف آنها نيز دانستهاند. «6» گفته شده كه منشأ اختلاف قرائتها، وجود قبايل گوناگون در جزيرة العرب و به منظور آسانگيرى بر آنان، جهت تلاوت قرآن بوده است. به اين ترتيب بود كه قرائتهاى گوناگون شكل گرفت و به تدريج براى هر قرائتى، مدرسهاى پديد آمد. در پى اين امر، قرائتهاى هفتگانه و يا بيشتر، در ميان مسلمانان در جهان اسلام منتشر گرديد.
در اين ميان قرائتهاى نافع، عاصم، حمزه، ابن عامر، ابن كثير، ابو على و على كسايى از شهرت بيشترى برخوردار شدند و هر بخشى از مناطق مسلماننشين، در قرائت قرآن به يكى از اين پيشوايان قرائت، اقتدا كردند، و به اين ترتيب، از همان دوران نزول قرآن در ميان مسلمانان، اختلاف به وجود آمد. البته، در اين ميان قرائت حفص از عاصم «7» (عاصم بن ابى النجود الاسد 127 ق.) از شهرت و رواج بيشترى برخوردار شد و اكنون بخش بزرگى از جهان اسلام، اين قرائت را به رسميت مىشناسند.
زرقانى، درباره قرائت عاصم، مىنويسد: عاصم قرآن را بر ابو عبد الرحمن سلمى (عبد الرحمن بن حبيب م 73 ق.) قرائت كرده و او بر امام على (ع) و ايشان قرائتش را از پيامبر گرفته است. «8» ابن عباس هم از عاصم نقل كرده كه احدى برايم آيهاى قرائت نكرد مگر، ابو عبد الرحمن سلمى كه او خود قرائتش را بر على عرضه كرده است. «9»
قرطبى هم در تفسيرش بر اين امر تأكيد كرده كه عاصم قرائت خود را از على و ابن مسعود آموخته بود. «10» وى روايتى را نقل كرده كه به خوبى حقيقت پيش گفته را آشكار مىسازد. وى از زيد بن ارقم نقل مىكند كه مردى پيش پيامبر (ص) آمد و اظهار داشت عبد الله بن مسعود برايم سورهاى را تلاوت كرد، و زيد و ابى بن كعب نيز همان را تلاوت كردند و تلاوتشان متفاوت بود.
من كدامين را ملاك قرار بدهم؟ پيامبر ساكت شد. على كه در كنار او ايستاده بود، درباره سؤال يادشده، اظهار نظر كرده و گفت: هر كسى هر چه آموخته بخواند. همه زيبا و خوبند. «11»
جواب امام على (ع) به سؤال تفاوت قرائتها در حضور پيامبر خدا (ص)، در حالى كه سؤالكننده، پرسش خود را از پيامبر پرسيده بود، نشان از احاطه امام (ع) بر قرائتها گوناگون قرآن دارد و پيامبر هم نظر وى را مورد تأييد قرار داده است و نيز از نقش او در پاسخ گويى به مسائل قرآنى و از جمله قرائت قرآن حكايت مىكند.
از منابع تفسيرى استفاده مىشود كه امام (ع) اختلاف قرائتها را قبول داشته و براساس آنها، آياتى را نيز تفسير كرده است. در كتابهاى تفسيرى، قرائتهاى متفاوتى از آيات قرآن از امام على (ع) نقل شده است. منابعى كه ديدگاههاى تفسيرى و قرائت امام على (ع) را نقل كردهاند، قرائتهاى زيادى را از آن حضرت آوردهاند كه با قرائت حفص تفاوت دارد هر چند، قرائت حفص نيز از امام على (ع) گرفته شده است. «12»
تأويل
تأويل از ريشه اول است كه به معناى بازگشت به اصل مىباشد. «13» واژه تأويل در هفت سوره قرآن و هفده بار آمده است. «14» در حالى كه واژه تفسير تنها يكبار به كار رفته است: وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً «15».
در برخى آيات، واژه تأويل، به همان معناى تفسير اصطلاحى است و در برخى ديگر، معنايى غير از تفسير دارد كه مراد، همان مصداق عينى و خارجى است.
تأويل، در دو رشته علمى تفسير و علم اصول كاربرد دارد. در علم اصول، تأويل به معناى منصرف ساختن معناى يك عبارت از ظاهر و در نظر گرفتن معناى ديگر غير از ظاهر آن است. در علم تفسير، تأويل به معناى تفسير و يا يافتن نمود عينى يك كلام است. تأويل، در طول زمان، معنايى متفاوت از معناى پيشينيان پيدا كرده است.
اين واژه، در گذشته بيشتر به معناى تفسير بوده است. در اين كاربرد، تأويل و تفسير معنايى نزديك كبه هم داشته و مترادف به حساب مىآمدهاند. تأويل در معناى ديگر، مراد سخن و كلام است، تأويل يك چيز، يعنى وجود ما به ازاى الفاظ در عالم عين و خارج. به عبارتى، تطبيق الفاظ و يا متن، با اشياى عالم عين و واقع، و يا حوادثى كه رخ دادهاند و يا رخ خواهند داد، تأويل آنهاست؛ در گذشته باشند و يا آينده. تأويل رؤيا در ماجراى يوسف(علیه السلام) نيز به همين معناست. هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ «16». به تعبير ديگر، تأويل عبارت است از يافتن حقيقت معناى يك لفظ، كه گاهى معنوى است و گاهى عينيت خارجى دارد.
براى نمونه، خدا در اين آيه به عبادت فرمان داده است: وَ اعْبُدُوا اللَّهَ «17». اين فرمان، تا زمانى كه جامه عمل نپوشيده و به مرحله عمل در نيامده، يك دستور صرف است؛ امّا وقتى جامه عمل پوشيد و در عالم خارج نمود پيدا كرد، گفته مىشود كه عبادت تحقق پيدا كرد. اين تحقق و عينيت يافتن، تأويل اعْبُدُوا اللَّهَ است، و يكى از مصاديق آن، نماز مىباشد. حقايقى كه آيات قرآن با الفاظ خود به آنها اشاره دارد، تأويل آن آياتند، و الفاظ، نشانههايى از آن حقايق مىباشند. عياشى در تفسيرش از امام نقل مىكند كه «تأويل كلّ حرف من القرآن على وجوه «18»؛ تأويل هر حرفى از قرآن داراى وجهى است».
از اين عبارت استفاده مىشود كه تأويل داراى گستره زيادى در قرآن است و منحصر به آيات خاصى نيست. در تفسير علىّ بن ابراهيم قمى از چند نوع تأويل يادشده كه توجه به آنها به فهم درست آن كمك مىكند.
نظريات يادشده، با توضيحاتى چنين است:
1. تأويلى كه در خود تنزيل است، يعنى آيه نيازى به تأويل ندارد و متن واضح و روشن است. مثل آيه حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ ... «19»
2. تأويلى كه با تنزيل همراه است، مثل أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ «20» در اين دسته از آيات مردم براى تشخيص مصداق آن، نياز به تفسير پيامبر داشتند، و پيامبر بايد مصاديق آن را بيان مىكرد.
3. تأويل قبل از تنزيل، مسائلى كه در زمان پيامبر اتفاق افتاد و هنوز حكم آنها نازل نشده بود. مانند ماجراى ظهار همسر، كه جزء آداب و رسوم اعراب بود و اگر مردى اقدام به عمل ظهار مىكرد، موجب حرمت ابدى همسرش مىشد. هنگامى كه اوس بن صامت، در دوران اسلامى، صيغه ظهار را درباره همسر خود جارى كرد، طبق سنّت رايج اعراب، خوله همسر وى در بلا تكليفى ماند. خوله نزد پيامبر آمد تا تكليفش را روشن كند. آيه نازل شد و به اين ترتيب، با تنزيل، تأويلى كه قبل از آن بود آشكار شد.
4. تأويلى كه پس از تنزيل است. در اين نوع تأويل، آيه و يا آياتى كه در عصر پيامبر نازل شده، پس از در گذشت آن حضرت، تحقق عينى يافتهاند و يا تحقق خواهند يافت. اين گونه آيات، داراى گسترده زمانى زيادى هستند؛ يعنى ممكن است در طول زمان حوادثى به دفعات مكرر اتفاق بيفتد و آيه و يا آياتى، بر آنها منطبق باشد. براى نمونه، آيه وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ «21»؛ خداوند به كسانى كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده داده است آنان را به خلافت برساند؛ و همينطور آيه وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ «22»؛ و ما در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد. تأويل برخى از اين قبيل آيات، پس از نزول، رخ داده و برخى ديگر هنوز رخ نداده است. «23»
از سخنان نقل شده از امام على (ع) استفاده مىشود كه ايشان ميان تفسير و تأويل قرآن تفاوت قايل بوده است. براى نمونه، سليم بن قيس از امام على (ع) نقل مىكند كه از آن حضرت شنيده است:
ما نزلت آية على رسول اللّه (ص) الّا اقرأنيها و املاها علىّ فاكتبها بخطّى و علّمني تأويلها و تفسيرها ... «24» هيچ آيهاى بر پيامبر خدا نازل نشد، مگر اينكه آن را بر من خواند و املا كرد. من هم با خط خود آن را نوشتم. او تأويل و تفسير آن را بر من آموخت.
در اين عبارت، هم واژه تأويل به كار رفته و هم از تفسير استفاده شده است. احتمال دارد، تفسير در اين جمله، عطف تفسيرى تأويل باشد و در نتيجه، مراد از تأويل، همان تفسير باشد و ممكن است مراد از تأويل، همان چيزى باشد كه در سوره آل عمران علم آن، به خدا و راسخان در علم اختصاص يافته است. ... وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ... «25» بنابراين، مراد از تفسير، شرح كلمات و عبارتها و معنا كردن آيات است. به قرينه اصل عدم تكرار كلمات يك عبارت، مىتوان گفت كه تفسير در اين جمله امام، غير از تأويل است؛ چرا كه هر كلمهاى معناى خاص خود را دارد.
نمونهاى از اين نوع تأويل در روايتى كه از اصبغ بن نباته نقل شده آمده است.
وى مىنويسد: روزى در محضر امير مؤمنان نشسته بودم، ابن كوّا آمد و از ايشان درباره اين آيه پرسيد. وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «26» امام (ع) آيه را معطوف به اشخاص دانست و آنها را اهل بيت (ع) معرفى كرد و فرمود:
ما بيوتى هستيم كه خداوند دستور داده است كه بايد از در آنها وارد شوند. ما باب الله هستيم و بيوت او كه بايد به آنها وارد شد. هركس از ما تبعيت نمايد، از در خانهها وارد آنها شده است و هركس با ما مخالفت نمايد، و ديگران را بر ما برترى دهد، از كسانى است كه از پشت خانهها به آنها وارد شده است.
الفاظ و تعبيرهاى به كار رفته در اين آيه كاملا روشن است. آنچه امام (ع) درباره «البيوت» و «ابواب» اظهار داشته، نه معناى لغوى و نه معناى اصطلاحى آن، بلكه تأويل آيه است.
حروف مقطّعه
حروف مقطع، به آن دسته از حروف و كلماتى گفته مىشود كه در آغاز برخى از سورههاى قرآن آمده است. اين كلمات به صورت تقطيعشده تلاوت مىشوند و ازاينرو حروف مقطع ناميده شدهاند. اينكه اين حروف به چه منظورى نازل شده و در اوائل سورهها قرار گرفتهاند، آراى گوناگونى درباره آنها ابراز شده است. از جمله گفتهاند: اين حروف، رموزى هستند كه علمش در نزد خداست، و در اول قرآن آمدهاند تا دلالت كنند بر اينكه قرآن از اين حروف تركيب و تأليف شدهاند و نيز اين حروف، براى تحدىاند و اشاره به اعجاز قرآن دارند. «27» اين حروف را نامهاى سورهها، اسماى الهى، برخى از اسماى الهى، نامهاى قرآن، مدت عمر و بيانگر اجل اقوام نيز دانستهاند «28». طبرسى از امام معصوم نقل كرده است كه اين حروف، از متشابهاتىاند كه علم به آنها، به خدا اختصاص دارد و تأويل آنها را جز خود او كس ديگرى نمىداند. «29»
و اقوال ديگرى نيز درباره اين حروف نقل شده است؛ از جمله: حروف مقطع، رموزى هستند و به حقيقتى اشاره دارند، و يا حروف مقطع، تشكيلدهنده اسم اعظم، حروف تنبيه، اسماى قرآن، اسماى سورهها، اعلام پايان سورهها، حروف قسم، بيانگر اعجاز قرآن و اشاره به اينكه قرآن مركب از چنين حروفىاند، و هر حرفى بر معانى بسيارى دلالت دارد. «30» صدوق در التوحيد خود روايتى را آورده كه مردى پيش پيامبر خدا آمد و از آن حضرت درباره فائده حروف هجاء (حروف مقطع قرآن) پرسيد. پيامبر به على (ع) فرمود؛ على تو جواب او را بده. و آنگاه براى توفيق على دعا كرد. على (ع) در جواب پرسش آن شخص اظهار داشت: هيچ حرفى نيست مگر اينكه او اسمى از اسماى الهى است.
سپس، در توضيح آن (الم) سوره بقره را چنين توضيح داد:
الالف، اللّه لا اله الا هو الحىّ القيّوم، اللام، لطيف بعباده و الميم فمالك الملك «31»؛ الف، (اللّه) خدايى است كه هيچ الهى جز او زنده بر پاى برپادارنده نيست. لام، لطفكننده به بندگان است و ميم، مالك هستى.
طبرسى هم از امام على (ع) نقل كرده، همانطوركه هر كتابى بخشهاى برجستهاى دارد، حروف مقطع قرآن هم از فرازهاى برجسته قرآن است. «32»
ظاهر و باطن
قرآن كريم، علاوه بر اينكه داراى ظاهر است و از ظاهر آيات آن، معناهايى به دست مىآيد، باطنى نيز دارد. باطن قرآن به گونهاى است كه ظاهرگرايان از درك آن عاجزند و يا بيشتر مردم از فهم همهجانبه معانى آن ناتوان هستند. اين معنا از زبان خود پيامبر گرامى نيز، نقل شده است. «ما فى القرآن آية الّا و لها ظهر و بطن «33»؛ هيچ آيهاى در قرآن نيست جز اينكه داراى ظاهر و باطن است». از امام على (ع) نيز همين مضمون در روايات آمده است.
ما من آية الّا و لها اربعة معان ظاهر و باطن و حدّ و مطّلع. فالظاهر التلاوة و الباطن الفهم و الحدّ هو احكام الحلال و الحرام و المطلّع هو مراد الله من العبد بها «34»؛ هيچ آيهاى در قرآن نيست جز اينكه داراى چهار معناست. ظاهر و باطن و حد و مطلع. ظاهر آن تلاوت و باطن آن فهم و حد آن، احكام حلال و حرام و مطلع آن مراد خداوند است كه آن را از بنده خواسته است.
علاوه بر اين، در كلمات امير مؤمنان (ع) نيز بارها از تعبير تنزيل و تأويل استفاده شده است كه در عرف زبان آن دوره، مراد از آن، ظاهر و باطن داشتن قرآن است.
جمع و تدوين قرآن
قرآن در طول 23 سال و به صورت تدريجى بر پيامبر خدا نازل شد. پس از دريافت آيات آن، از جانب پيامبر (ص)، نويسندگانى كه از سوى آن حضرت تعيين شده بودند، آيات قرآن را بر روى قطعههاى استخوان، تخته، نخل، كاغذ و ... مىنوشتند و در جايى معينى جمعآورى مىكردند.
پس از نزول آخرين آيه قرآن، تمام آن در نزد پيامبر بود و پس از او گردآورى و به شكل يك مصحف در آمد؛ به رغم اين واقعيّت تاريخى، ولى از زمان شكلگيرى قرآن فعلى چندان اطلاع دقيقى در دست نيست، و در ميان تاريخنگاران قرآن نيز در اين باره اتفاق نظرى وجود ندارد. در ميان صحابه كسانى مصحفهايى را فراهم آوردند كه به نام خود آنها در تاريخ ثبت است و از جمله آنها علىّ بن ابى طالب است.
بر اساس اين واقعيت تاريخى، ابن نديم، جمعكنندگان قرآن در عهد رسول الله را ذكر كرده و در سياهه اسامى آنان، نام امام على (ع) را اولين نفر ياد كرده است. «35»
وى در بخش ديگرى از اين اثر خود، ماجراى جمع قرآن از سوى امام على (ع) را در سه روز يادآورى نموده، و اظهار داشته است:
«فهو اوّل مصحف جمع فيه القرآن من قلبه و كان المصحف عند اهل جعفر «36»؛ آن اولين مصحفى است كه على آيات قرآن را از حافظهاش در آن گرد آورد، و آن مصحف در ميان خاندان جعفر بود».
علىّ بن بابويه قمى، گردآورى قرآن از جانب على را مأموريتى از سوى پيامبر (ص) دانسته است. وى، اين مأموريت را ازاينرو از سوى پيامبر دانسته كه با آن با فتنهها مقابله كند. وى از سخنان خود امام درباره جمع قرآن چنين گزارش كرده است:
قال امير المؤمنين: ... فانّ رسول اللّه قال لى: سيفتن فيك طوائف من امّتى فيقولون: انّ رسول اللّه لم يخلّف شيئا فبما اوصى عليا؟ او ليس كتاب ربّى افضل الاشياء بعد اللّه عزّ و جلّ؟ و الّذى بعثنى بالحقّ لئن لم تجمعه باتقان لم يجمع ابدا فخصّنى اللّه بذلك من دون الصّحابة «37»؛ پيامبر به من فرمود: پس از من گروههايى از امتم گرفتار فتنه خواهند شد و خواهند گفت: پيامبر چيزى را از خود به يادگار نگذاشت؛ پس چرا على را وصى خود قرار داد؟ آيا كتاب پروردگار برترين چيز پس از خداى عزتمند جليل نيست؟ سوگند به كسى كه مرا به حق مبعوث كرد اگر تو قرآن را استوار و محكم جمعآورى نكنى هرگز جمع نخواهد شد. با اين فرمان بود كه خداوند مرا به اين كار اختصاص داد و نه صحابه ديگر را.
بر اساس اين روايت، كار جمعآورى قرآن از سوى امام على (ع) فرمانى الهى بود و از همين رو امام پس از درگذشت رسول خدا، ردا از دوش بر نگرفت تا اينكه قرآن را جمعآورى كرد.
لمّا قبض رسول اللّه اقسمت ان لا اضع رداى عن ظهرى حتّى اجمع ما بين اللوحين فما وضعت رداى حتّى جمعت القرآن «38»؛ زمانى كه پيامبر خدا (ص) رحلت كرد، سوگند ياد كردم كه ردا از دوش برنگيرم مگر اينكه قرآن را در ميان دو جلد جمعآورى نمايم. لذا ردا از دوشم بر زمين نگذاشتم تا اينكه به عهدم وفا كردم و قرآن را جمع نمودم.
امام صادق (علیه السلام) ماجراى جمع قرآن را از سوى امام (ع) بر اين اساس مىداند كه پيامبر خدا به آن حضرت وصيت كرده است. از آن حضرت نقل است كه: پيامبر خدا به على وصيت كرد آيات قرآن كريم را كه پراكنده بر روى اشيايى نوشته شده بود جمعآورى كنند و به صورت كتاب در آورند.
يا على انّ القرآن خلف فراشى فى المصحف و الحرير و القراطيس فخذوه و اجمعوه و لا تضيّعوه كما ضيّعت اليهود التوراة ...؛ اى على قرآن در پشت رختخواب من، در مصحفها و حرير و كاغذهايى است. آنها را برگيريد و جمع كنيد و مبادا آنها را ضايع سازيد؛ آن گونه كه يهود تورات را ضايع ساختند.
على (ع) پس از رحلت پيامبر آنها را در پارچهاى زرد جمع كرد و در خانهاش بر آن مهر زد و گفت: من ردا بر دوش نمىگيرم تا قرآن را جمع كنم.
«لا ارتدى حتّى جمعه». و اين، به گونهاى بود كه اگر كسى نزد او مىآمد بدون ردا نزد آن شخص حاضر مىشد، و كار جمع قرآن را رها نكرد تا آن را جمع و تدوين كرد. «39»
قرآنى را كه امير مؤمنان جمع كرد، همان چيزى است كه در منابع علوم قرآنى و تفسيرى از آن به مصحف على شهرت يافته است. اين مصحف، مصحف اختصاصى على (ع) بود. قرآنپژوهان و مفسران، از صدر اسلام تا كنون، به اين حقيقت معترفند كه على (ع) كتاب و مصحفى اختصاصى داشته است.
قرآنى كه امام على آن را مرتب ساخت داراى اين ويژگيها بوده است:
الف) تدوين به حسب ترتيب نزول سورهها و آيات؛
ب) داشتن توضيح و تفسير در جاهاى لازم؛
ج) داراى شأن نزول آيات. «40»
بنا به نقل سيوطى، على پس از رحلت پيامبر خدا قرآن را به ترتيب نزول جمع كرد. «41»
فراهم آوردن مصحفى به ترتيب نزول و آوردن مطالبى غير از آيات قرآن در آن، و چگونگى تنظيم آيات، نشان مىدهد كه كار امام على (ع) علاوه بر تدوين قرآن، جنبه تفسيرى نيز داشته و صرف جمعآورى آيات و مرتب ساختن آنها و تدوين قرآن نبوده است.
قرآن فعلى، بارها از سوى امام (ع) مورد تأييد قرار گرفته و امام به آن استناد مىكرده است، و اين، نشان مىدهد كه امام على (ع) ساختار فعلى قرآن و چينش آيهها و سورههاى آن را به صورت موجود به رسميت مىشناخته است. تدوين مصحف از سوى امام على (ع) با ويژگيهاى يادشده براى اين بوده است كه حقايق قرآن و شرايط نزول آن به آگاهى مسلمانان برسد.
امام على (ع) علاوه بر مصحف يادشده، كتاب ديگرى نيز تدوين كرده است كه در منابع روايى از آن به نام كتاب على ياد شده است. «42» در روايتهاى فراوانى با استناد به كتاب على، آمده كه پيامبر چنين و چنان فرمود. «43» گاهى ائمه (ع) براى اصلاح خطاهاى مردم در مسائل دينى مىفرمودند: چنين
چيزى را در كتاب على نيافتيم. «ما وجدنا فى كتاب علىّ» «44». بر اساس آنچه در روايات آمده، بارها اتفاق افتاده كه از امامان (ع) درباره مسئلهاى دينى سؤال شده و ايشان آن را بر اساس كتاب على جواب داده است. براى نمونه، ابو بصير از امام صادق (ع) درباره فرائض از ايشان سؤال كرد و امام جواب داد: آيا از كتاب على برايت بگويم؟ ابو بصير از امام مىپرسد مگر آن كتاب از ميان نرفته است؟ امام جواب مىدهد: خير، و ادامه مىدهد كه آن، از ميان رفتنى نيست. ابو بصير در ادامه مىافزايد: امام آن كتاب را به من نشان داد.
كتابى عظيم بود. «45» امام صادق (ع) در تعريف ديگرى درباره آن كتاب گفته است: «كتاب علىّ الّذى هو املاء رسول اللّه «46»؛ كتاب على (ع)، كتابى است كه املاى پيامبر خداست». و هم ايشان فرموده است: كتاب على در نزد ماست.
هفتاد ذرع طول دارد و ما از آن تبعيت مىكنيم. «47» نيز ابن ظريف از ابى علوان از امام صادق (ع) نقل مىكند و ايشان از امام باقر (ع)، كه امام باقر در كتاب على (ع) از قول پيامبر درباره دروغ بستن بر خود از سوى مفتريان، مطلبى را خوانده و اينكه پيامبر ملاك صحت سخنان منسوب به خود را، قرآن معرفى كرده است. «48»
در روايتى كه آن را حضرت عبد العظيم حسنى نقل كرده است، فرازى از كتاب على نقل شده است. در اين روايت آمده است كه امام باقر (ع) فرزندانش را جمع كرد در حالى كه عمويش زيد بن على، هم در ميان آنان بود. آنگاه كتابى را بيرون آورد با خطّ على و املاى پيامبر (ص). در آن كتاب، امامت پس از پيامبر (ص) و نيز نام هريك از امامان آمده است و نكات در خور توجهى ذكر گرديده است. اين كتاب درباره قرآن شروع شده و آنگاه به نبوت پيامبر پرداخته است. مطالب آن، نامهاى تلقى شده كه جبرئيل امين از نزد خداوند جهانيان فرودآورده است. خداوند به پيامبر (ص) سفارش كرده است كه نامهاى او را بزرگ بشمارد و از نعمتهاى او سپاسگزارى كند.
همچنين در كتاب از صفات خدا و يگانگى او، و اينكه خدا شكننده پشت ستمگران و عزّتدهنده ستمديدگان، و قاضى و حاكم روز رستاخيز است، ياد شده است، و در آن به توحيد عبادى دعوت شده، و اينكه بايد تنها به احسان خدا اميدوار بود و هيچگاه نبايد به احسان غير خدا دل بست و به غير از عدل او از هيچكس نبايد ترسيد. در اين كتاب به عبادت خدا و توكل بر او دعوت شده است.
در ادامه از نبوت سخن گفته شده و اينكه پس از پايان دوران هر پيامبرى، خداوند برايش وصى قرار مىدهد، و براى پيامبر اسلام نيز، چنين كرده و وصى او را بر ساير اوصيا برترى داده است. آنگاه در ادامه از يكايك امامان نام برده و مقام و عاقبت هريك را توضيح داده است. «49»
نويسنده: محمد مرادى
پی نوشت:
(1). المنجد.
(2). حج، آيه 52.
(3). نك: مجموعه مقالات كنگره بررسى مبانى فقهى امام خمينى، جامعيت شريعت، ج 10، ص 379.
(4). الاعتبار في الناسخ و المنسوخ من الآثار، ص 6.
(5). مفردات الفاظ القرآن.
(6). مناهل العرفان، ج 1، ص 410.
(7). عاصم بن بهدلة ابى النجود الاسدى از تابعين بود و 2؛ نفر از صحابه را درك و احاديث بسيارى روايت كرده است، و در علم نحو، صرف و قرائت سرآمد اقران خود بود و صاحب اعيان الشيعة او را شيعى دانسته است.
(8). همان، ص 317.
(9). السبعة فى القراءات، ص 70.
(10). الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 59.
(11). همان، ج 1، ص 37.
(12). براى نمونه، نك: الجامع لاحكام القرآن، ج 2، ص 170، 171؛ ج 6، ص 416، 439؛ ج 7 ص 58، 98، 123، 149، 262، 293؛ ج 8، 381؛ ج 9، ص 45، 163، 321؛ ج 10، ص 232؛ ج 11، ص 65؛ ج 13، ص 326؛ ج 14، ص 32، 75؛ ج 15، ص 192؛ ج 16، ص 66، 102، 106، 151.
(13). مفردات الفاظ القرآن.
(14). آل عمران، آيه 7 (دو بار)؛ نساء، آيه 59 (يكبار)؛ اعراف، آيه 53 (دو بار)؛ يونس، آيه 39 (يكبار)؛ يوسف، آيات مختلف (هشت بار)؛ اسراء، آيه 35 (يكبار)؛ كهف، آيه 78 و 82 (دو بار).
(15). فرقان، آيه 33.
(16). يوسف، آيه 100.
(17). نساء، آيه 36.
(18). تفسير العياشى، ج 1، ص 12.
(19). نساء، آيه 23.
(20). نساء، آيه 59.
(21). نور، آيه 55.
(22). انبياء، آيه 105.
(23). تفسير قمى، ج 1، ص 25 و 26.
(24). تفسير العياشى، ج 1، ص 27.
(25). آل عمران، آيه 7.
(26). بقره، آيه 189.
(27). حدائق الروح و الريحان في روابى علوم القرآن، ج 1، ص 103- 101.
(28). اللباب في علوم الكتاب، ج 1، ص 259- 256.
(29). مجمع البيان، ج 1، ص 112.
(30). نك: الحروف المقطعة في القرآن، ص 23- 79.
(31). التوحيد، ص 235.
(32). مجمع البيان، ج 1، ص 112.
(33). جامع البيان، ج 1، ص 22.
(34). تفسير الصافى، ج 1، ص 31.
(35). الفهرست، ص 30.
(36). همان
(37). الخصال، ج 2، ص 579.
(38). بحار الانوار، ج 89، ص 52.
(39). الصافى، ج 1، ص 40؛ بحار الانوار، ج 89، ص 48.
(40). نك: التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 225 و 228 و نيز طبقات الكبرى، ج 2، ص 420.
(41). الاتقان، ج 1، ص 195.
(42). براى نمونه نك: كافى، ج 1، صفحات 41، 407؛ ج 2، صفحات 71، 136، 259، 278، 347، 485؛ ج 3، صفحات 9، 175، 505، ج 4، صفحات 340، 368، 389، 534؛ ج 5، صفحات 135، 279، 452؛ ج 6، صفحات 202، 207، 219، 220، 232، 246، 254؛ ج 7، صفحات 40، 77، 119، 136، 176، 200، 214، 216، 316، 318، 329، 414، 415، 436.
(43). نك: كافى، ج 2، ص 71.
(44). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 306؛ تهذيب الاحكام، ج 1، ص 139.
(45). تهذيب الاحكام، ج 9، ص 324.
(46). وسائل الشيعة، ج 4، ص 103.
(47). بحار الانوار، ج 21، ص 33. احتمال دارد هفتاد ذراع به صورت تومارى به هم پيچيده بوده است و در موقع لزوم تومار را باز مىكردند و بعد از استفاده تومار را مىپيچيدند و در قديم نوع رسالهها همينگونه بوده است.
(48). بحار الانوار، ج 2، ص 225؛ ج 50، ص 8.
(49). اكمال الدين، ص 28، ح 3.
کتاب «امام على عليه السلام و قرآن؛ پژوهشى در تفسير و روشهاى آن»، ص: 51
نظرات شما عزیزان: